، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه سن داره

امیرحسین مادربزرگ

شروع کاردرمانی

1390/6/16 12:54
نویسنده : مادربزرگ
886 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یکشنبه 13/6/90امیرحسین رابعدازماه رمضان برای کار درمانی  بردم  .امیرحسین  تقریبا از یک ماه قبل ازماه رمضان فاصله پارکینگ تا ساختمان کاردرمانی را پیاده راه می آید ومن دیگر ازکالسکه استفاه نمی کنم .

(سخنی باخودامیرحسین : عزیز دلم / گل توخونم /ماه تابونم / این قشنگترین لحظات زندگی منه /احساس میکنم این عمری راکه خدا بهم داده بی ثمر وبیفایده نمی گذرانم /وقتی بهبودی تورومی بینم فکر میکنم بازنشستگی پیش از موعد من و پی گیری درمان وسلامتی تو همه وهمه خواست خدابوده وواقعا خداوند توجه خاصی به من وبه تو داشته است /امیدوارم بااین قدمهای قشنگت وبااین پاهای نازنینت قدم درراههای خوب بگذاری وموجب عاقبت بخیری خودت و آرامش روح من بشی )

امیرحسین هنوز حرف نمی زند ولی همه چی رو میفهمه  مثل بیاروببر و بگذارو دست نزن ولی همچنان حرف نمی زند چندوقت پیش دکتر اطفالی که اورا همیشه پیشش میبرم درمورد امیرحسین باهاش صحبت کردم وبعد ازاینکه گفتم زیر نظر متخصص مغزواعصاب کودکان است گفت امیرحسین از نظر مغزی سالم است ولی حرف زدن به هوش مغزی مربوط نیست ومربوط به روان است من پیشهاد میکنم اورا پیش روانپزشک اطفال ببرید که بنظرم نظریه اش  درست بود از دکتری که خودش معرفی کرد برای 30 آبانماه وقت گرفته ام .

امروز سه شنبه 14/6/90است وباامیرحسین برای کاردرمانی آمده ایم  امروز خیلی خوب بود وقتی وارد ساختمان شدیم و جلوی آسانسوررسیدیم رفت جلوی صف و پاشو بلندکرد تادکمه آسانسوررابزند که باعث خنده کسانی شدکه درصف آسانسور ایستاده بودند چون حدود 6-7 نفر قبل ازما ایستاده بودند .

این دوروز  بعد ازماه رمضان تمرین پله تمام شد وامیرحسین دیگربدون کمک پله رابالاو پایین میرود ماتمرین پله رااز قبل ماه رمضان شروع کرده بودیم الان پله های کوتاه را خیلی خوب میرود درحالیکه بچه های دیگر پله را چاردست وپا میروند امیرحسین از همان اول راه افتادنش پله راایستاده می رود .

ولی امیرحسین این دوروز زمانی که دکتر پاهای اورا نرمش وورزش خاص خودش رامی داد خیلی گریه کردبدلیل اینکه این ورزشها خیلی سخت است و بتدریج باعث میشود پا صاف شود  

(من شعر حسنی نگویه دسته گل را درموبایلم گذاشته ام ووقتی اوگریه میکند فقط دیدن حسنی وشنیدن شعر اورا آرام میکند ).

وماروزهای فرد به کاردرمانی میریم ومن کارهای خونه را طوری تنظیم میکنم که بعدازظهر ازساعت 4 تاآخرشب مال امیرحسین باشدچون او هرطور دلش میخواد راه میرود/مردم رانگاه میکنه واصلا" حاضرنیست دستش رابمن بده ودوست داره مثل بزرگا راه بره منهم دلش رانمی  شکنم وگاهی اوقات فاصله پارکینگ تا ساختمان کاردرمانی که  پیاده حدود 10 دقیقه است ما20/25دقیقه درراه هستیم   بعضی اوقات از کاردرمانی باهم به پارک میریم وشام باهم میخوریم (نزدیک کاردرمانی یک مغازه غذاهای خانگی است که امیرحسین کوفته وآش رشته اینجارادوست دارد)و ساعت 10/11اورابه خونه شون میرسونم خلاصه خیلی خوش می گذرد جای شماخالی!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان زهرا نازنازی
16 شهریور 90 18:25
خدا قوت مامانیه مهربون الهی امیرحسین جون زوده زود خوبه خوب بشه
مامان آرزو
21 شهریور 90 9:05
خیلی با احساس نوشتید امیدوارم این تلاشا به نتیجه خوبی برسه و خدا بهتون سلامتی بده
از طرز نوشتنتون خوشم میاد مخصوصا اون صجبتی که با امیرحسین کردید ایشاله روزی که بزرگ شد و اینا رو خوند بتونه واستون نوه خوبی باشه


سلام / می بوسمت
مامان نی نی
23 شهریور 90 16:52
من همیشه وبلاگ شما رو می خونم و ماجراهای امیرحسین رو دنبال میکنم خداقوت مامان بزرگ مهربون


سلام عزیزم / متشکرم
مامان سيد پارسا
24 شهریور 90 23:28
خوشحالم كه راه رفتن گل پسر اينقدر خوب شده...ايشالله هر روز پيشرفت كنه وباعث خوشحالي شما بشه
مامان آیلا
27 شهریور 90 9:06
دستتون درد نکنه خوش به حال امیر حسین که چنین مادر بزرگی داره مامانش هم بعدها قدر زحمات شما رو خواهد فهمید