، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

امیرحسین عزیزتر از جانم و مهدکودک

1396/6/14 11:45
نویسنده : مادربزرگ
164 بازدید
اشتراک گذاری

روزها همچنان میگذشت و دودسته گل مابزرگ وبزرگ تر شدند امیرحسین کاردرمانی وگفتار درمانی رو همچنان ادامه میداد و در آخرین مراجعه به دکتر : قرارشد دارو درمانی و گفتاردرمانی تا زمان مدرسه یعنی 7سالگی ادامه داشته باشه و امیرحسین به مهد کودک برود وماهمچنان نوترو‍بیل خارجی وویتامین ب 1 و کبسول جینکو سان روبانظارت خودم به  امیرحسین میدادیم .اسم صبا وامیرحسین رو در مهرماه 92مهد کودک نوشتیم و تقریبا هم من وهم مادرش به امیرحسین در تکالیفش کمک میکردیم البته بیشتر مادرش در جریان کارهاش بود . ولی این تفاوت امیرحسین با همسن وسالهاش همچنان وچودداشت. در مهد کودک خیلی پیشرفت نداشت ومن خیلی راضی نبودم ولی نمیخواستم خیلی امیرحسین و مربی رو حساس کنم برای همین ازمشکل امیرحسین چیزی نگفتم وسال تحصیلی به پایان رسید....

ولی چیزی که درین مدت دستگیر خودم شد این بود که برای این بچه ها فقط و فقط و فقط........تمرین و تکرار......نتیجه داره . از کوچکترین فرصت برای آموزش باید استفاده کرد ومایوس نشد 

 ازاین کارهای من مادر امیرحسین راضی نبود ولی خوشبختانه هم پسرم بامن هماهنگ بود وهم اینکه لحظه ای روبرای امیرحسین نمیشد غفلت کرد اگر دوروز مهمونی میرفت وبرمیگشت دوباره کز میکردو کم حرف میشد و تحرکش کم میشد ..برای منهم سخت بود که بخوام پا به پای یه بچه 4ساله برم ولی وقتی امیرحسین و آیندشو در نظرم مجسم میکردم  با این وضعی که داره دلم طاقت نمیاورد.ولی همچنان مادرش بااین کارها موافق نبود .که شاید اگر اون همین راه رو ادامه میداد وهمینقدر حساس بود من مقداری به خودم میرسیدم و اونها روبحال خودشون میگذاشتم .درین مدت خودم بیماری آرتریت که ازقبل داشتم شدت گرفت و شدیدا درد مفاصل به سراغم اومد.ولی با اصرارو همت همسرم و پشتیبانی پسرم همچنان به امور امیرحسین رسیدگی میکردم .

درسال 93 دیگر باید امیرحسین به پیش دبستانی میرفت که تحقیق کردم ویه پیش دبستانی غیر انتفاعی بسیار خوب که در مدرسه بود اسمشو نوشتم این مدرسه خیلی به مادور بود و اگر میخواستم باسرویس بفرستم باید ساعت شش ونیم از خونه میرفت بیرون که برای امیرحسین خیلی سخت بود .برای همین از برادر زاده ام که معلمه و منزلشون دوتا کوچه باما فاصله داره و مدرسه امیرحسین درمسیر مدرسه ایشون بود خواستم که صبحها امیرحسین رو ببره که اینطوری صبحها ساعت 7 تا 7و ربع از خونه خارج میشد البته برای این کارم هم دلیل داشتم شاید نیم ساعت خیلی مهم نباشه ولی نمیخواستم امیرحسین صبح خیلی زود که کسی در مدرسه نیست حضور داشته باشه و خدای ناکرده مورد اذیت بچه های بزرگترقرار بگیرهو هم اینکه صبحها بیشتر بخوابه .و ظهر ها هم خودم میرفتیم ومیاوردیمش . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)