، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

حادثه خیلی بد

1396/6/14 12:19
نویسنده : مادربزرگ
163 بازدید
اشتراک گذاری

این وبلاگ متعلق به امیرحسینه و من باید فقط در مورد امیرحسین بنویسم ولی صبا هم خواهرشه و مطالبشون باهم درگیره و من برای تکمیل خاطرات امیرحسین مجبورم گاهی درمورد اونم بنویسم .

از خصوصیات امیرحسین که خیلی هم بی ربط با بیماریش نیست بی احتیاطی و سربه هوا بودنشه و کلن درمورد هیچ چیز آینده نگر نیست وترس نداره و خیلی بی احتیاط کارمیکنه که همین منجر به صدمه زدن به خودش وگاها اطرافیانش میشه .

چندروزقبل که من یه مسافرت دوروزه بایکی از دوستانم که از انگلیس اومده بود رفته بودم یکی از اقوام یه تیرکمون برای امیرحسین هدیه میاره .من وقتی اومدم بمادرش گفتم این خطرناکه گفت مواظبشم ..ولی من هیچوقت نمیذاشتم اونو بیاره بالا هردفعه هم میاورد سریع میگرفتم ازش .ماه رمضون بود ویه شب بعدز افطار من حالم زیاد خوب نبود و پسرکوچکمهم قرار بود برای ادامه تحصیل به مجارستان بره یه خرده حالم گرفته بود رفتم بالاکه بخوابم بچه ها هم اومدن ولی من متوجه نشدم که امیرحسین تیرکمون روهم آورده بالا که چشمتون روز بد نبینه با اون به صورت صبا زد که صبا خیلی گریه کرد منم که حالم خوب نبود خوابیدیم ولی بچه تاصبح دوسه بار بیدار شود وگریه میکرد صبح من و پسر کوچکم رفتیم سفارت و اومدیم گفتم صبا چطوری مادرش گفت خوبه قراره ظهر باباش براش قطره بگیره بریزم چشمش .چشم صبا هم کمی ورم داشت چشم سالم صبا روگرفتم ویه لیوان نشونش دادم گفتم این چیه که گفت نمیبینم ..عینک زدم و چشمش رو ازنزدیک دیدم که متوجه شدم قرنیه چشمش پاره شده ..دنیا روی سرم خراب شدو با پسر کوچکم گریه کنان رفتیم بیمارستان نور اونجا صبا روقبول نکردن گفتند ببر فارابی ...ازقبل یه دکتر متخصص شبکیه اونجا میشناختم که دکتر پسر کوچکم بودسراغ اونو گرفتم گفتند رفته ....روز پنج شنبه بود و ماه رمضان .....یه دفعه آسانسور همون طبقه باز شد ودیدم دکتر تو آسانسوره دویدم و گریه کنان زانو زدم جلوش ....دکتر بدادم برس نوه ام دچار حادثه شده ...بنده خدا اومد وگفتم کش خورده چون امیرحسین گفت باکش زدم وقتی چشم رومعاینه کرد گفت این کش نخورده ..برخورد باجسم سخته و چشم آسیب جدی دیده و دستور بستری داد ...پذیرش گفت شش میلیون بریزید (خوشبختانه منهمپول برای دانشگاه مجارستان پسرم تهیه کرده بودم و کارتش همراهم بود ..که اگر شرایط عادی بود شاید من شصت هزار تومنم همراهم نبود چه برسه شش میلیون تومن )و بچه بستری شدو گفتند پدرش بیاد برای عمل جراحی رضایت بده ..الانم هم با گریه  دارم مینویسم وحالاکه یاد وخاطرات اونروز زنده شد همونقدرقلبم فشار داده میشه 

پسندها (1)

نظرات (0)