، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

امیرحسین پلنگ

این راقبلن یادم رفت که بنویسم پارسال سیزده بدر من و مادر بزرگ (مادرشوهرم) باامیرحسین و صبا ومادر امیرحسین رفتیم یه پارک بزرگ چون اونجا جای پارک نبود من همه راپیاده کردم ورفتم ماشین رو پارک کردم واومدم وقتی رسیدم به چادر خودمون (خواهرم .زن برادرم .خواهرزادم با فامیل شوهرش مجموعا 25 نفربودیم)گفتند امیرحسین گم شده داشتم سکته میکردم وهمش فکر میکردم تواین پارک باین بزرگی چطوری تورو پیدا کنیم که بعد از دوساعت در قسمت انتهایی پارک در گل گیر کرده بودی ومتوقف شده بودی ومادرت پیدات کرد این قدر همه ما ناراحت شده بودیم که یادمون رفته بود تو چی پوشیدی هر کی می پرسیدلباسش چه رنگیه همه گفتن سبز (چون کاپشن شلوار ورزشی سبز تنت کرده بودیم)ولی وقتی پیداشدی دید...
10 ارديبهشت 1393

سوختن دست صبا

پانزدهم خرداد91 خواهرم از مکه اومد دوشب بعد که مهمونی داد به مادرت گفتم امیرحسین از صبح بامن که توهم به کارهات برسی وشب باصبا بیاسالن که خیلی هم خسته نشی .شب من و تو و بابایی وعمو رفتیم سالن که مادرت خیلی دیر اومد وهمه سراغ اونو میگرفتن هرچی بهش زنگ میزدم میگفت داریم میایم . وقتی اومد دیدم صبا دستش پانسمان شده پرسیدم چی شده گفت بااطوسوخته: لباسمو اطوکردم واطو رو روی میز گداشتم رفتم دستشویی صبا سیمو کشیده واطو رو روی دستش انداخته گفتم باید بیشتر مراقبت میکردی گفت آخه وقتی شما امیرحسین رو میبری صبا تنهاست و زیاد شیطونی میکنه گفتم برعکس من فکر میکنم  اگر امیرحسین هم بود اونم دستش سوخته بودحالا باچی بستی گفت پماد سیلور زدم گفتم م...
14 دی 1392

مسافرتهای امیرحسین

این عکس فصل گلابگیری  در کاشان است واین عکس در حیاط خودمان در استخر بادی خودش است بهمراه خواهرش واین عکس خرداد 92 یعنی  5 ماه بعد ازاینکه بامازندگی میکنند در بندر انزلی است که تعطیلات آخر ماه رمضان را به بندرانزلی وآستارا رفته بودیم البته در آنجا امیرحسین مریض شد ولی  مجموعا"خوب بود وخوش گذشت  اینجا هم کنار مرداب انزلی است ولی من نمیدانم امیرحسین دنبال چی میگرده  ببخشید یادم رفت  این عکسهارا صاف بذارم بعدا هم نتونستم ویرایش کنم ولی این عکس آخری خیلی جالب است وحیفم اومد نذارم  درماه رمضان من دراتاقم روی زمین مینشستم وقرآن ودعا میخواندم یکروز که ظهر از اتاقم رفتم بیرون وقتی برگشتم دیدم امیرحسین سرجای من ن...
11 دی 1392

نرفتن امیرحسین به خونشون

        خدایا بخاطر همه چی  متشکرم     الان ساعت 2/5صبح روز پنج شبنه است وتو از صبح تب داشتی وبخاطر خوردن استامینوفن نظم خوابت بهم خورده و ساعت 10از خواب بیدارشدی وشام خوردی والان هم داری باموبایل من بازی میکنی یعنی انقدر وارد شدی که خودت بازی دانلود میکنی و فقط وقتی بازی خوب نصب نشده باشد سراغ من میای حالاهم به من میگی مامانجون برو بیرون از این اتاق میگم چرا میگی میخوام بخوابم صبح برم دانشدا(دانشگاه )سروصدا نتونیا(نکنی ها). خدارابخاطر آرامشی که به تو وخواهرت داد شکر میکنم .   =============================================================   &nb...
10 آذر 1392

پزشکی قانونی

دربیمارستان  دربرگه ای شرح  سوختگی رانوشتند و گفتند پدرش راخبرکنید بیاید و ببرید پزشکی قانونی ، پدرش آمد بچه رابرد پزشکی قانونی و آنجا هم  تایید کرد سوختگی خشک وازنوع درجه 2 نزدیک غروب بود که داشتیم برمی گشتیم  ووقتی وارد خیابان  شدیم امیرحسین زد زیر گریه و به زبان خودش میگفت ***اوخون نه  *** به خانه میگفت اوخون. پدرش گفت اونو به خونه خودتون ببرید تاببینم چکار میکنم چون پزشکی قانونی گفت فردابیایید دادسرا برای ادامه کار. وقتی برگشتیم شب بسیار بدی بو د وبچه تا صبح نخوابید یعنی میخوابید ولی با گریه و جیغ از خواب می پرید ومیگفت صبابد مریم بد
26 آبان 1392

نوشتن دوباره

امشب دوباره هوای نوشتن دارم امیرحسین پایین است و من دراتاق کامیپیوتر تنها هستم که این وضعیت خیلی کم پیش میاد چون اغلب اوقات امیرحسین همراه من است . امشب دوشب است که از کربلا اومدم و به ویلگم سری زدم ومیخوام که بنویسم درقبل سوختن دست صبا رانوشتم از آن به بعد اوضاع به همان وضعیت بود ومن امیرحسین را برای کاردرمانی وگفتاردرمانی می بردم در تابستان هرسال  یکی دو سفر با بچه هاداریم  که آنها هم طبق برنامه پیش رفته وجزئیاتش را خیلی به یاد ندارم ولی تقریبا همه چیزعادی بود ومن اغلب اوقات امیرحسین را به پارک نزدیک خونمون میبردم                      ...
21 آبان 1392

صحبتی باامیرحسین

امیرحسین عزیزم امروز که این مطالب ونوشتم توومامانت به خونه پدرمادرت رفته بودین وجات خیلی تو خونه خالی بود ومن فرصت کردم تااین مطالب روبنویسم ولی صحبتی که باتو دارم این است :من اصلا"دلم نمیخواست این مطالب رو در وبلاگ توبنویسم ولی میخواستم در اینده درک کنی تغییراتی که درزندگی همه مارخ داده علت هایی داشته واین علتهارا باید بدانی که درآینده خوب بتوانی قضاوت کنی.           ...
13 شهريور 1392