امیرحسین پلنگ
این راقبلن یادم رفت که بنویسم پارسال سیزده بدر من و مادر بزرگ (مادرشوهرم) باامیرحسین و صبا ومادر امیرحسین رفتیم یه پارک بزرگ چون اونجا جای پارک نبود من همه راپیاده کردم ورفتم ماشین رو پارک کردم واومدم وقتی رسیدم به چادر خودمون (خواهرم .زن برادرم .خواهرزادم با فامیل شوهرش مجموعا 25 نفربودیم)گفتند امیرحسین گم شده داشتم سکته میکردم وهمش فکر میکردم تواین پارک باین بزرگی چطوری تورو پیدا کنیم که بعد از دوساعت در قسمت انتهایی پارک در گل گیر کرده بودی ومتوقف شده بودی ومادرت پیدات کرد این قدر همه ما ناراحت شده بودیم که یادمون رفته بود تو چی پوشیدی هر کی می پرسیدلباسش چه رنگیه همه گفتن سبز (چون کاپشن شلوار ورزشی سبز تنت کرده بودیم)ولی وقتی پیداشدی دید...
نویسنده :
مادربزرگ
0:21