، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

شروع دوره جدید کاردرمانی

1391/5/31 22:05
نویسنده : مادربزرگ
1,418 بازدید
اشتراک گذاری

 

card postal3 Patugh.ir 4 کارت پستال عید فطر سری 3

 

امروزسه شنبه ٣١مرداد١٣٩١

درماه رمضون تورابه کاردرمانی نبردم ولی همه تمرینهایی که

 درکاردرمانی انجام میدادی سعی کردم خودم انجام بدم . چون

 هواخیلی گرم بود وبه خودم خیلی سخت میگذشت اصلا درماه

 رمضون بجز چند بار که خیلی واجب بود من روز از خونه بیرون نرفتم .

مادرت هم باوجود اینکه بخاطر شیردادن صبا روزه نمیگرفت اصلا

پیشنهاد نکرد که خودش توراببرد. منهم اصراری نکردم .

اما خیلی روزها را باتومی گذراندم از کارهایی که دراین مدت زیاد انجام

 میدادیم این بودکه :

توخیلی آب بازی رودوست داری وهمیشه  با شلنگ آب بازی میکنی

 ووقتی بهت میگم امیرحسین شیرآب روببندسریع شروع میکنی به آب

 خوردن یعنی میخواستم آب بخورم شیرو بازکردم ولی مجموعا آب

 بازی رو خیلی دوست داری .

برای همین یک استخر بادی برات خریدم وطی این مدت زیاد آب بازی

 میکردیم آب بازی به توصیه کارشناس کاردرمانی وانجام تمرینات بود

یک روز استخررا پرازآب میکردیم و تا سه روز از اون استفاد میکردیم به

 چنددلیل این استخرراگرفتم :

١)آب بازی برای تولازم بود.

٢)خودم نمیتوانستم تورابه استخر ببرم .

٣)درتابستون به تمیز بودن آب استخرها اعتمادی نیست.

٤)تمرینها راخودم میبایست انجام میدادم .

درهرصورت خیلی خوب بود خیلی آب بازی باتو به من کیف میداد.

یک بار هم که مادرت منزل مابود باصبا آب بازی کردی که به صبا هم

خیلی خوش گذشت .

 هر بارکه به منزلما میایی می ری به سمت حیاط ومیگی" باب"یعنی 

آب ومیخواهی آب بازی کنی که اگر شرایط مساعد باشه حتما این کارو

انجام میدیم .

 

                                        

 

 

 

 فرشته ها به فرمان خداوند مراقب بچه هاهستند

 

 

ني ني شكلك

 

                                                      

دراواخر ماه رمضون یه اتفاق جالب و باورنکردنی که اگر لطف خدانبود

میتونست بد باشه افتاد :

یکروز صبح تلفنی باپدرت صحبت میکردم که توگفتی "باب مامان "

منهم به بابات گفتم بیارش اینجا بازی کنه بابات توراآورد وتورفتی

توحیاط ولی استخر آب نداشت .درهمین فاصله بابات رفت ووقتی تواز

 حیاط اومدی دنبال بابات گشتی ومن گفتم بابارفت توبرو پیش بابایی

(چون همسرم پایین بود زیرزمین مامسکونی است و هم خنک است

وهم ساکت /درماه رمضان برای استراحت و خواب بیشتر به آنجا

میرویم وهمسرم در آنجا مشغول استراحت وتماشای تلویزیون بود ).

توهم از در ورودی بیرون رفتی ومنهم مشغول خیاطی بودم (داشتم

برای صبایک پیراهن میدوختم )یک دفعه بدلم افتاد نکنه رفته باشی

توی کوچه سریع رفتم حیاط به شوهرم گفتم امیرحسین پایینه گفت نه

اومدم وتوی اتاقهارو گشتم دیدم نیستی اونروز کارگر داشتیم او دوید

ورفت کوچه گفت اینجاست بغل پسر همسایه است .

داشتم ارترس میمردم نمیدونستم چکار بکنم دقایقی طول کشید تاتورا

از کوچه آوردند از پسر همسایه پرسیدم کجابود گفت : من دیدم یه پسر

کوچولو بدون همراه داره میره اونطرف خیابون تاماشین نیومده

دویدم و بغلش کردم  داشتم دنبال بزرگترش میگشتم که این خانم

اومد.

اومدی بغل بابایی و او داشت تورا نوازش میکرد و بمن میگفت

چرامواظب بچه نبودی که من به اوگفتم اینقدر نازش نکن فکر میکنه

کار حوبی کرده وشروع کردم  باتو باصدای بلند که چرا بی اجازه رفتی

 چرا تنها رفتی وتوهم شروع کردی به گریه کردن و بابایی بردت پایین .

 

 

                                               ني ني شكلك

بابایی به من گفت اگر این بچه به هوای آب بازی اومده چرا براش

 فراهم نکردی که بازی کنه وچون استخر آب نداشت خودش یک لگن

بزرگ را برایت آب گرم وسرد درست کرد وتو مدتها توی آفتاب بازی

کردی وبعدش هم همونجا پیش بابایی خوابیدی .

 

                                                 ني ني شكلك

 

بطور کلی درماه رمضون خیلی شیرین کاری کردی دوتاخاطره دیگم از

ماه رمضون دارم .

١) یه شب که منزل مابودی وقتی ساعت ١١میخواستم ببرمت خونتون

نیومدی سوارماشین بشی اسکوترت را برداشتی ورفتی طرف پارک

(ته کوچه مایک پارک است که مااغلب بعداز ظهرهامی رویم)وهرچی

گفتم بیا بریم خونتون گفتی نه "پات "یعنی پارک /خلاصه یک ساعتی

بازی کردی واونوقت رفتیم خونتون که توی ماشین خوابیدی و بابات

میگفت تاصبح یکسره خوابیدی درحالیکه معمولا" سحرها بیدار

میشدی .

                                              

 

                                           

٢)یک شب بعد از افطار باهم رفتیم پارک و بابات یک ساعت بعد اومد

دنبالت که ببردت خونتون .

هرچی گفت امیرحسین بریم خونه گفتی نه /گفت من برم باعلامت

سرگفتی برو /بابات هم رفت وپشت سرسره قایم شد بعدازچند دقیقه

که پشیمون شدی و فکر کردی اورفته /بدون توجه به من حرکت کردی

و از پارک زدی بیرون ودوسه بار بابا/بابا/گفتی و راه افتادی وبرام خیلی

جالب بود با وجوداینکه شب بود وما در قسمت انتهایی پارک بودیم

درست مسیرخانه را دنبال کردی ومن وبابات هم از پشت سرت بطور

نامحسوس دنبالت میومدیم که اومدی ووقتی رسیدی در خونه در زدی

وبابارو صدا کردی که بابایی اومد درو بازکرد/ برای همه ما جسارت تو

خیلی شگفت انگیز بودکه بدون ترس به سمت خونه اومدی .

 

                                           

        این اتفاق یک هفته قبل ازاین بودکه توبری توخیابون .

 

 

خلاصه همه اینا نشون میده که دیگه حواست متوجه اطرافت شده

وباید خیلی مراقبت بو د تا حادثه ای برات اتفاق نیفته.

 از پنج شنبه دوباره کاردرمانی وگفتاردرمانی ات شروع خواهدشدومن سعی میکنم

ساعاتی راکه باتوهستم تنهایی بیرون رفتن و مراقبت از خودت رابهت آموزش بدم . 

خدا همه بچه هارااز گزند حوادث درامان

                            نگه دارد

 

 

                                                    ني ني شكلك

 

                                         آ مین    

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سید کوچولو
18 آبان 91 0:37
سلام. کم پیدا شدین؟
مامان معصومه
18 آذر 91 16:47
سلام مامان بزرگ امیر حسین خسته نباشیدو من تمام مطالب وب لاگ شما رو خوندم .واقعا ممنون که تجربیات خودتونو به اشتراک گذاشتید.من دختری دارم که علائم مشترک با امیر حسین داره .ممنون میشم که شماره تماستونو به من بدهید .من واقعا درمانده ام. میدونم که شما منو درک میکنید

باسلام شماره من 09122602444
آرزو مامان نیکی
27 دی 91 7:58
سلام مامان بزرگ خوشحالم که اینهمه تلاش و دلسوزیا نتیجه خوبی داده و امیرحسین شیطونیای همسن و سالاش رو داره در پناه حق شاد و سلامت باشبد لطفا باز بنویسید خوندن وبلاگ یه مامان بزرگ خوشحالمون میکنه
الهه
14 شهریور 92 0:55
شما مامان بزرگ خوبی هستید ولی بچه ها براشون هزار اتفاق می افته. من نمیگم باید بیفته ولی بالاخره پیش میاد. شما سوختن دست صبا رو حمل بر سندی از بی لیاقتی یک مادر جوان دونستید. گم شدن امیر حسین و رفتنش به خیابان رو چی اسم میگذارید؟! تازه گناه از شما بوده ولی بچه رو طوری دعوا کردید که گریه اش گرفته. میخوام بگم بهتره به این راحتی به هم انگ نزنیم نه اون مادر جوان بی لیاقته و نه خدا نکرده شما. امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.


باسلام شما کاملا" درست میگید من قصور خودم رو رد نمیکنم ولی مادر باید خیلی بیشتر ازاین حواسش جمع باشد و ازشما خواهش میکنم که ادامه ماجرا راهم درقسمتهای دیگر پی گیری بفرمایید .