کفش طبی
از آخرین باری که نوشتم خیلی میگذرد درمهرماه خیلی سرم شلوغ
بود وروزها خیلی سریع گذشت ودراین مدت من فقط به کارهای
اصلی رسیدم و دیگر وقتی برای کارهای فوق برنامه نداشتم .
کارهای امیرحسین هم مثل همیشه دراولویت بود ولی این سرگرمی
من تاحدودی باعث آزار امیرحسین شد وهروقت یادش می افتم اشک
درچشمانم جمع می شود واز خدا می خواهم من رابخاطر این بی
توجهیم ببخشد وهمینطور امیرحسین من راحلال کند چون من
مسئولیتی راقبول کرده ام ومیبایست بیشتر توجه میکردم .
""عزیزم امیرحسین ""
منوببخش اگر دیدمت وندیدمت
منو ببخش اگر باعث اذیت اون پاهای نازنینت شدم
منو ببخش اگر پات دردگرفت و چون نمیتونستی حرف بزنی با اون پا راه رفتی
منوببخش اگر گرمت شدو نتونستی بگی وتحمل کردی
منوببخش اگر گرسنت بودو خوابت برد
منوببخش اگر سردت شدو لرزیدی و دم نزدی
منوببخش اگر خیس بودی و من .......
منوببخش بخاطر همه بایدها که نباید شد
منو ببخش ..منوببخش ......
امیرحسین بعد ازکاردرمانی معمولا گرسنه است ومن تغذیه ای برای
برگشتن فراهم میکنم وتابرسیم به خانه امیرحسین آنرادرماشین
میخورد .هم سرش گرم است وهم کاری به من که رانندگی میکنم
ندارد.
معمولا هم اگر ترافیک باشد بعد از خوردن می خوابد که گاهی اوقات
همان شامش هم میشود .
(من معمولا فست فود وسیب زمینی به بچه ها نمی دهم سیب
زمینی راخلال کرده وآب پز میکنم بعد روی آن کره ونمک میریزم وبه
بچه ها میدهم بیشتر وقتها هم همین را درظرف میریزم وبعد
ازکاردرمانی درماشین جلوی دست امیرحسین می گذارم وخودش
می خورد).
درنزدیک مکانی که برای کاردرمانی می رویم یک مغازه پیتزا فروشی
است شاید دوسه تا مغازه باساختمان فاصله داشته باشد بطوریکه
وقتی از ساختمان بیرون می آییم بوی ذرت و پیتزا می آید
یکروز که من برای امیرحسین تغذیه نبرده بودم از آنجا برایش یک
ظزف ذرت ویک ظرف سیب زمینی سرخ شده خریدم و روی صندلی
مغازه نشستیم و باهم خوردیم که ظاهرا راضی بود چون تانشست
توماشین خوابش برد ووقتی رسیدیم ومادر ش اومد دم ماشین که اونو
ببره هم بیدار نشد .
از آنروز به بعد دیگر ایشون اونجاراشناخت تا ازساختمان کاردرمانی
میایم بیرون پیتزا فروشی رانشان میدهد و اه اه میکند .
اوایل مهر یکروز که کارمان تمام شد کفشهایش راپوشاندم و اومدیم
بیرون که طبق معمول اون پیتزافروشی رانشان داد منهم اونوروی پله
وایسوندم تا ذرت وسیب زمینی بخرم دیگه راه نیومد وگریه کرد
منهم رفتم وروی صندلی نشستم کفشهایش رادرآوردم چشمتان روز
بد نبیند جوراب بچم ضخیم بودکفشش هم تنگش شده بود انگشتان
بچه قرمز وچروک شده بود بااینکه زمان زیادی نبود که کفش
رابپاش کرده بودم تحملش تمام شده بود .
از مغازه دار اجازه گرفتم و پاهایش راشستم و خشک کردم و کرم زدم
و بعد از خوردن سیب زمینی و ذرت تاماشین (که استثنا" آن روز جای
پارک نبود و خیلی دور پارک کرده بودم )مجبور شدم اورا بغل کنم
اوهم نامردی کردو تا اومد بغلم خوابید ومن تا خونه خودم راسرزنش
ولعنت فرستادم که چرا این اتفاق افتاد .
"باخودم گفتم بکش که این عذاب برای گناه بی توجهی ات است "
جلسه بعد از کارشناس کاردرمانی آدرس محلی برای ساخت کفش
طبی گرفتم (چون از کفشهای قبلی اش راضی نبودم فکر میکنم
میشود این کفشهاراسبک ترازاینهم ساخت )و بردم
سفارش یک جفت کفش دیگر دادم و سازنده کفش گفت این
کفشهایش راهم جلویش رامی برم ومثل کفش تابستانی میشود و
برای داخل خانه وروی فرش خوب است که ابتکارخیلی خوبی بودپایش
حسابی خنک میشود چون معمولا پایش عرق میکند ).
زمان بچگی بچه های خودم جورابهای نازک برای بچه هابود ولی
امروزه جورابها در زمستون وتابستون یک جنس است / یادم افتاد
اززمان بچه های خودم چند جفت جوراب کنارگذاشته ام اونهاراهم
گشتم وپیدا کردم و دیگر اونها را پایش میکنیم که پاهایش هم خنک
شود . کفشهای جدید هم پنجم آبان ماه آماده میشود .
برای ٢٥ مهر دوشنبه هم وقت از دکتر مغزو اعصاب داریم که امیدوارم
دیگر مشکلی نباشد البته مشکل حرف زدنش همچنان ادامه دارد و
اصلا برای گفتاردرمانی همکاری نمیکند (شاید چون دائم پیش من
نیست به نتیجه نمی رسد بدلیل اینکه مادرش هم نه میتواند ونه انجام
میدهد )درهرصورت ٣٠ آبانماه ازیک دکتر روانشناس اطفال برای او وقت
گرفته ام . تا ببینیم نظر این دکتر چیه !
الهی !حجابها از راه بردار وما را بما مگذار . برحمتک
یاعزیز ویاغفار