، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

امیرحسین مادربزرگ

دکتر جدید

1391/4/26 2:47
نویسنده : مادربزرگ
1,123 بازدید
اشتراک گذاری

امیرحسین گلم الان ٢٦خرداد ٩١ و ساعت ١:٢٦نیمه شب است ومن بعد ازمدتها دوباره خاطراتت را مینویسم فکر میکنم علت اینکه کمتر به وبلاگ سرمیزنم این است که خودت زیاد وقت مرا میگیری و بابزرگ شدنت بیشتر همدم ومونس من هستی ونیازم به نوشتن کمتر شده ولی این نوشتن رادوست دارم و خیلی دوست دارم احساست را بعد از خواندن این خاطرات بدونم اگر زنده بودم که ازت میپرسم ولی اگر نبودم بیا وسر.....برایم بگو حتما صدایت رامی شنوم .

مدتها تلاش کردم تا تونستم از دکتر جدید که خیلی از تواناییش تعریف میکردند وقت بگیرم وحدود یک ماه قبل تورا پیش  دکتر" سوزان امیرسالاری "بردم خانم دکتر جوانی که بسیار با مهارت ومسلط بنظر میرسید وقتی همه مدارک پزشکی تورو دید گفت خوشبختانه شما هرکاری که لازم بوده انجام دادید فقط یک آزمایش انجام ندادید که نوشت و باید برویم انجام بدهیم منتها اینقدر این روزها هوا گرم است که جرات نمیکنم تورابه بیرون از خانه ببرم مخصوصا که آزمایشگاه در خیابان کریمخان و تقریبا در مرکز آلودگی است ولی هوا بهتر بشود میبرم البته همه این کارها را من ممنون دکتر محمدی هستم که بموقع همه اینها را انجام داد .

 

اوگفت امیرحسین تاخیر در تکلم وتحرک داشته وخوب میشود و اصطلاحا به این بچه ها تاخیری می گویند .

که برای جبران این تاخیر کاردرمانی و گفتار درمانی بسیار لازم وضروری است و نوتروپیل وب ٦جنبه کمکی دارند و فکر نکنید که اونهاکاری میکنند اونها مثل مولتی ویتامین برای بدن عمل میکنند وکار اصلی را خودتون با کاردرمانی باید انجام بدین و مثلا اگر یک وعده دارو رافراموش کردید خیلی وجدان درد نگیرید .

محموعا" دکتر گفت همه چیز خوب ومرتب است وپیشرفت امیر حسین هم خوب است ولی باید کاردرمانی و گفتار درمانی را بطور مرتب انجام دهیدو دراین کار وقفه نیندازید که البته من اینکار را انجام میدهم .

درکاردرمانی هم همکاری تو خیلی خوب است و تقریبا همه کارهایت راباموفقیت انحام میدهی ولی چیزی که من را در مرکز کاردرمانی ناراحت میکند این است که چون ظاهر توصحیح و سالم وبسیار بانشاط و زیبا است مادران بچه های دیگر از من سوال میکنند که چرا امیرحسین رابه کاردرمانی میآوری ومن تقریبا هر مادر جدیدی که می آید باید برایش توضیح بدهم که مشکل تو چیست .

چندروز پیش تورا برای کاردرمانی بردم وقتی ازماشین پیاده شدی خیلی ناز وخوشگل شده بودی حیفم اومد که این لحظه را شکار نکنم برای همین تو را روی ماشین وایسوندم و یک عکس یادگاری گرفتم .

 

 

 

راستی فرهنگ لغت تورا مینویسم تا انشاءا...در آینده که خوب صحبت کردی بدانی در سن دوسال وشش ماهگی تااین حد میتونستی حرف بزنی :

ددّا= سجاد

ددا= صبا

دد= زرد

دد= سگ

دادا= عمو

مایی = ماهی

بَیه = بله

مامایی = مامانی

مامائو= مامانجون

باب = آب

بایی = آبی (رنگ آبی)

اوخام = میخوام که معمولا اینو آخر درخواستهات قرار میدی مثل باب اوخام (آب میخوام )

دیگر بقیه خواسته هایت را ایماء واشاره میگی .

از خصوصیات دیگرت دراین سن این است که در شرایط عادی به خوردن شیرینی علاقه نداری ولی هر وقت گرسنه هستی با اشتها شیرینی میخوری وما میفهمیم که گرسنه هستی .

اسباب بازیهایت را خیلی دوست داری .

تقریبا دوماه است که بمرد عنکبوتی که نقشش روی اسباب بازیها وروی لباست است واکنش نشان میدهی  و اونو به عمه و عمو ودیگران نشان میدی .

کاردیگری که انجام میدی و من عاشقتم این است که :

١)وقتی به خونتون میام مطمئنی که میخوام ببرمت بیرون و سریع آماده میشی و اگر نبرم اینقدر گریه میکنی که تسلیم میشم .

٢)هرشب وقتی بابات  میاد خونه به منزل ماتلفن میزنه و همیشه توبامن قهر ی چون نیامدم ببرمت  وبامن حرف نمیزنی  ومن دیگه میدونم و به بابا میگم تلفن را بزن روی آیفون و شروع میکنم با تو بلند بلند صحبت کردن و شعر کودکانه خوندن و بازی کردن و تو یواش یواش میای سمت تلفن و شروع میکنی بامن صحبت کردن تقریبا اگر تو خونه ما نباشی یا روزش کاردرمانی نرفته باشیم وهمدیگر رانبینم  این برنامه هرشب ماست .

دراین سن دیگر علاقه داری که شب در منزل مابمانی . و بیشتر اوقات وقتی ازکاردرمانی برمی گردیم دوست نداری به منزل خودتون بری که من اگر فرداش کاری نداشته باشم تورابه منزل خودمون میبرم و دراین ماه چند بار پیش اومده که تا در خونتون رفتیم ولی تو پیاده نشدی وهمراه من اومدی که بابات بیشتر ناراحت میشود ومی گوید دوست دارم شب می آیم امیرحسین خونه باشد .

اینقدر به من وابسته شدی که چند وقت پیش به بابات گفتم اینکه به برادرت میگه دادابذلر به توهم بگه داداش و دیگه برای همیشه بچه من بشه (که بابات زیاد خوشش نیومد )

میدونم که این اخلاق من بده ولی خیلی دوست دارم و بشدت روی تو احساس مالکیت دارم اخه تو هم بیشتر منو وابسته کردی چند شب پیش که خونه مابودی بابات میخواست بهت غذا بده از دست اون قبول نکردی بابات غذا را باقاشق برمیداشت ومیداد دست من و تواز دست من میخوردی .

بطور کلی وقتی خونه ماهستید در هر شرایطی من روبه هرکسی ترجیح میدی و بیشتر کارهایت را باهم انجام میدهیم

اینهم از خاطرات امشب خداحافظ تابعد......

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)